بختیاریها و فتح قندهار

نام مقاله: بختیاریها و فتح قندهار(مقاله شماره۶) نویسنده:قاسم فتاحی(دانشگاه شهرکرد)

منبع مقاله: سایت انسان شناسی و فرهنگ

اشاره:

 بختيارى‏ها كه از قديمى‏ترين اقوام ساكن در كوهستان‏هاى غربى ايران محسوب مى‏شوند، در طى قرنها زندگى سخت و پرمشقت در دامنه‏هاى زاگرس، به علت پيوستگى طبيعى با محيط كوهستانى ضمن برخوردارى از نوعى استقلال و آزادگى، داراى روحيه جنگجويى و سلحشورى نيز شده‏اند. اين جماعت پيوسته يكى از اركان مهم نيروى نظامى كشور محسوب مى‏شده‏اند. در اين مورد آمده است: «شهرت جنگجويى بختياريان، به تبع آزادگى طبيعى فرزندان بى‏پيرايه كوهسار، همواره وجود داشته و بخصوص در ارتش‏هاى ايرانى مأمور مبارزه در مناطق مرتفع نقش اساسى بر عهده آنها قرار مى‏گرفته است.» (شعبانى،1356، ص274) از دوره حكومت صفويه به علت نزديكى منطقه بختيارى به پايتخت، قدرت نظامى ايل بختيارى مورد توجه فرمانروايان صفوى قرار گرفت، چنان كه گارثويت به اين اهميت اشاره مى‏كند: «بختيارى‏ها يكى از محورهاى زنجيره‏اى قدرت صفويه در زاگرس بودند كه از خليج فارس تا گُرجستان را دربرمى‏گرفت و به‏علاوه از نظر سوق‏الجيشى يكى از اهرمهاى قدرت اصفهان پايتخت سلسله موصوف {صفويه} بوده‏اند.» (گارثويت، ، 1375، ص17) با به قدرت رسيدن نادرشاه افشار (1148ه .ق. / 1114ه .ش. / 1735م.) و تشكيل دولتى ارتش سالار كه بر بنيان نيروى نظامى استوار شده بود، قدرت نظامى بختيارى‏ها و مهارت آنان در جنگهاى كوهستانى، سخت مورد توجه فاتح افشار قرار گرفت، نادر درصدد برآمد تا به جبر و يا اختيار نيروى نظامى اين جماعت را به خدمت خود گيرد. بنابراين در لشكركشى‏هاى خود به منطقه بختيارى، به قول محمد كاظم «جمعى از رزم‏آوران و ناميان اين خطه را به سلك ملازمان خود درمى‏آورد...» (مروى ، 1369، ج2، ص471) تا از مهارت نظامى آنان در لشكركشى‏ها و تاخت‏وتازهاى مداوم خويش و به ويژه در جنگ‏هاى خارجى با بيگانگان بهره گيرد.

 بختيارى‏ها و فتح قندهار

 يكى از وقايع مهم دوره پادشاهى نادر كه بختيارى‏ها در آن نقش برجسته و ماندگارى داشته‏اند فتح قلعه قندهار در سال 1150ه .ق./ 1737م. است.

 نادر از همان موقعى كه افغان‏هاى غلجائى را از مركز و جنوب ايران بيرون راند (1142-1143ه .ق./ 1729-1730م.) همواره يكى از هدفهايش آن بود كه ايالت قندهار را از وجود افغان‏ها پاك كند و احتمال هرگونه خطرى را از آن منطقه مرتفع سازد. ليكن حوادث پى‏درپى اجراى اين نقشه نادر را به تعويق انداخت.        (ر.ك. لكهارت،1357ص155) به نوشته مينورسكى «مى‏توان علّت سوق سپاه [نادر] به قندهار را اين دانست كه نادر مى‏خواست سرحدّات ايران را به آخرين خط توسعه عهد صفوى رساند و سدهاى دشمنان را بشكند.» (مينورسكى، 1363، ص62) سرانجام پس از پايان مراسم تاجگذارى دشت مغان (1148ه .ق./ 1735م.) نادرشاه درصدد بر آمد تا با سركوبى ميرحسين پسرميرويس و برادر محمود افغان، (حاكم قندهار كه ياغى شده و شهر را در تصرّف خود داشت و از حكومت مركزى ايران نيز چندان اطاعتى نمى‏كرد)، قندهار را كه يكى از شهرهاى بسيار قديمى ايران بود، تصرّف كند. امّا زمانى كه سرگرم تهيه مقدمات و فراهم نمودن تمهيدات لشكركشى به قندهار بود، در قزوين از شورش على‏ مُرادخان بختيارى مطّلع شد. بنابراين تصميم گرفت تا نخست او را سركوب نموده و سپس به دفع ميرحسين بپردازد. (ر.ك. بامداد، 1347، ج4، ص216) نادر پس از جنگ و گريزهاى بسيار، سرانجام در سال 1149ه .ق./ 1736م. شورش على‏ مُراد را درهم شكست و پس از اين واقعه، بنا به روايت لكهارت «همان موقعى كه مشغول جنگ با بختيارى‏ها بود به حاكم اصفهان دستور داد كه مبلغ هيجده هزار تومان براى لشكركشى به قندهار جمع‏آورى كند. در همان هنگام مأمورين شاه در شهرهاى مختلف مشغول بسيج نيرو و جمع‏آورى خوار و بار و مهمات بودند به طورى كه شهرها به كلّى از حيث خوار و بار دچار مضيقه شدند.» (لكهارت ، 1357،ص156)

نادر پس از بازگشت از منطقه بختيارى مدّت چهل روز را در اصفهان گذراند و در اين مدّت به تهيه و تدارك نيرو و امكانات براى حمله به قندهار مشغول شد، سپس در 17 ماه رجب سال 1149 ه .ق./ 21 نوامبر 1736م كرد به همراه هشتاد هزار سپاهى از راه كرمان و سيستان عازم قندهار شد، در حالى كه عده كثيرى از شاهزادگان گُرجى و بختيارى را نيز در ظاهر به عنوان داوطلب و در واقع به عنوان گروگان همراه خود برد. (ر.ك. لكهارت، 1357، صص157 و 156؛ قدوسى،1339 ، ص112 )

 سپاهيان نادر پس از عبور از مرز سيستان در تاريخ هيجدهم شوال سال 1149ه .ق./ سوّم فوريه 1737م. يك دسته از قواىِ افغان‏هاىِ غلجايى را در كرشك در هم كوبيده مناطق اطراف را تصرّف نمودند، آنگاه به پيشروى خود به سمت قندهار ادامه دادند. ميرحسين وقتى از حركت سپاه نادرى به طرف قندهار مطّلع گرديد محمّد صيدال‏خان فرمانده كل قواى خود را به همراه يونس‏خان يكى ديگر از سرداران بزرگ خويش مأمور ساخت تا به سپاهيان نادر شبيخون بزنند، ولى به دليل اختلافات بين افغان‏هاى غلجايى و ابدالى آنان كارى از پيش نبرده و با دادن تلفاتى ناگزير به عقب‏نشينى شدند. قواى پيروز نادر پس از عبور از ارغنداب با وجود شليك سخت تفنگداران افغانى كه ارتفاعات كوه لَكى را اشغال كرده بودند، خود را به نزديكى قندهار رسانيده و در قسمت جنوبى اين شهر اردو زدند. (ر.ك. لكهارت، 1357 ، صص156-158)

 چون ميرحسين مدّتها قبل، از تصميم نادر براى تسخير قندهار مطّلع شده بود، تدابير لازم را براى مقابله با سپاه نادر انديشيده و آذوقه و مهمات به اندازه كافى براى دفاع و قلعه‏دارى تدارك ديده و با بهره‏گيرى از روش زمين سوخته زمين‏هاى كشاورزى اطراف قندهار را به آتش كشيده بود. اين اقدام سبب شد تا از سرعت عمل نادر كاسته شده و مدّتى را صرف جمع‏آورى آذوقه و علوفه كافى براى سپاهيان و چهارپايان آنان، از قراء نواحى ‏اطراف قندهار نمايد. ضمن ‏اين كه قلعه قندهار از استحكامات كافى برخوردار بود و ميرحسين و سپاهيانش هم در برابر نادر با سرسختى زياد از شهر دفاع مى‏كردند. (ر.ك. سردادور، 1354 ، صص489 و 488؛ لكهارت، 1357، ص 158؛ بامداد،1347 ، ج4، صص216 و 215) لازم به توضيح است شهر قندهار داراى بُرج و بارو و استحكامات نيرومندى بوده است، زيرا حدود نيم قرن پيش از لشكركشى نادر، اورنگ زيب و دارا شكوه از سلاطين گورگانى هند اقدامات بسيارى براى ساختن استحكامات اين شهر نموده بودند؛ دكتر شعبانى در اين مورد مى‏نويسد: «قندهار شهرى به غايت مستحكم و معتبر بود، به نحوى كه امكان فتح سريع آن ابداً نمى‏رفت، بنا به گفته مرعشى در زمان گرگين‏خان، هفت حصار و پنج دروازه و سه بُرج داشت. (ر.ك. شعبانى ،  1356 ، ص309)

 بنابراين سپاه نادر پشت ديوارهاى قلعه قندهار متوقّف شد. ميرزا مهدى‏خان در اين مورد مى‏نويسد» «...و چون افاغنه قندهار چند سال بود كه در جمع ذخيره و تهيه اسباب قلعه‏دارى مى‏كوشيدند به كثرت آذوقه و عدت خود و متانت مكان مستظهر گشته پشت به ديوار اطمينان داده در پناه حصار قلعه‏دارى تحصن داشتند...» (استرآبادى،  1370 ، ص296)

 نادرشاه پس از بررسى دقيقى كه در اطراف حصار شهر قندهار به عمل آورد، فهميد كه تسخير آن به اين زوديها ميسر نخواهد بود و محاصره و فتح آن به درازا خواهد كشيد. بنابراين دستور داد كه در اطراف شهر چندين بُرج ساخته و راه آمد و رفت را از خارج به كلّى مسدود نمايند. سپس اردوگاه خود را در نزديكى سرخ‏شهر (سرخ شير) واقع در شمال شرقى قندهار مستقر نمود و در آنجا يك شهر بزرگ با ديوارهاى عظيم و بازار و مسجد و حمّام بنا نمود و آن را نادرآباد ناميد. (ر.ك. بامداد،  1347 ، ج4، ص216؛ لكهارت، 1357 ، ص158؛ سردادور، 1354 ، ص489)

 از سوى ديگر دسته‏اى از نيروهاى نادر به فرماندهى امام‏ وردى‏بيك پس از دو ماه محاصره، كلات (قلات) غلجائى را تصرّف نموده و يكى از پسران ميرحسين و عدّه‏اى ديگر از سران غلجايى را دستگير كرده و به نادرآباد انتقال دادند. نادر همچنين در 11 مُحرّم سال 1150ه .ق./ 11 مه 1737م. محمّدخان تُركمن را به دربار دهلى فرستاد و از غفلت نيروهاى پادشاه گوركانى در جلوگيرى از ورود افغان‏هاى فرارى به هند شكايت كرد. محمّدشاه و درباريان او، نه تنها به اين اعتراض اعتنايى نكردند بلكه سفير نادر را مدّت يك سال در آنجا معطل كردند. به نوشته لكهارت «در آغاز سال 1150ه .ق./ 1737م. قسمت اعظم بلوچستان و زمين داور و كلات غلجايى به تصرّف نادر درآمد و قوايى كه در اين مناطق مشغول نبرد بودند براى تقويت سپاهيان مأمور گشودن قلعه قندهار آزاد گرديدند. قبل از آن كه اين قوا آزاد گردند نادر اقدامى براى درهم شكستن خطوط دفاعى قندهار نكرد ليكن اكنون مى‏توانست براى تصرّف آن قلعه دست به اقدامات شديدترى بزند..» (لكهارت، 1357 ، صص162 و 161)

 پس از استقرار كامل نيروهاى نادر در اطراف قلعه قندهار، وى به فرماندهان خويش دستور داد تا با يورش‏هاى بزرگ قندهار را تسخير نمايند. بنابراين در 9 شوال سال 1150ه .ق./ 30 ژانويه 1737م. قواى نادر از چند نقطه به استحكامات قلعه قندهار يورش برده و بُرج‏هاى خارج از قلعه را تصرّف كردند. بنا به روايت محمّدكاظم«... طايفه افاغنه در اين مرتبه طاقت صدمه غازيان قزلباشيه را نياورده، روى از نبرد تافته، راه فرار در پيش گرفتند و خود را به حصار قلعه رسانيدند و دلاوران قزلباش تا دروب قلعه قندهار كوشش تمام به عمل آورده و تفنگچيان كه در بُرج و باروى قلعه بودند به ضرب تفنگ مرگ آهنگ راه ممر و مدخل را بر غازيان مسدود ساخته، هژيران قزلباش معاودت نمودند.» (مروى،  1369 ، ج2، ص493)

 پس از اين يورش، سپاه نادر با زحمت فراوان توپها و خمپاره‏هاى خود را بر روى برجهاى اطراف قندهار مستقر و به گلوله‏باران قلعه قندهار پرداختند. اگر چه آتش توپها و خمپاره‏ها صدماتى را بر برجها و استحكامات دفاعى قلعه وارد مى‏ساخت، امّا مدافعين هر شب خرابي ها را ترميم و حفره‏هايى را كه در ديوارها ايجاد شده بود با جوالها، صندوق ها و سبدهاى پر از خاك مى‏بستند. (ر.ك. مروى،   1369 ، ج2، ص538)

 هنگامى كه محاصره قلعه قندهار طولانى شد و از گلوله‏باران هم نتيجه قابل توجّهى گرفته نشد، نادر تصميم گرفت تا به قلعه حمله برد. بنا به روايت مورّخان عصر نادرى، چون قواى بختيارى كه در زمره سپاهيان نادر بودند از وى استدعا كردند تا افتخار شروع حمله را به آنها ارزانى كند، در مقابل اصرار زياد آنان به دستور نادر يك گروه نهصد نفرى از نيروهاى داوطلب كه سيصد نفر آنها از بختيارى‏ها و بقيه از افغان‏هاى ابدالى و كُردهاى چمشگزك بودند، تشكيل و آماده يورش به قلعه شدند و در شب پنج‏شنبه بيست و دوّم ذى‏القعده سال 1150ه .ق./ 1737م.از طرف كوه چهل زينه و به قصد تسخير قلعه به جانب بُرج دده يورش بردند. امّا چون ميرحسين قبلاً از تصميم قواى نادر مطّلع شده و نيروهاى خود را در نقطه مناسبى متمركز ساخته بود، قواى داوطلبِ سپاه نادر با به جا گذاشتن دويست كشته و زخمى مجبور به عقب‏نشينى شدند. (ر.ك. استرآبادى،  ،ص297؛  لكهارت، 1357، ص162؛ مينورسكى،ص61) ميرزا مهدى‏خان گزارش اين واقعه را چنين بيان مى‏كند «... چون جماعت بختيارى كه به استحفاظ آن سمت اقدام داشتند، مكرر داوطلب و مستدعى اذن يورش بودند از طايفه بختيارى و اكراد چمشگزك و افغان ابدالى از هر كدام سيصد نفر در شب بيست و دوّم ذى‏الحجه [ذى القعده] به امر همايون مهيّاى كار گشته هنگام طلوع فجر به جانب آن بُرج يورش بردند. چون افاغنه پيش از وقت مطّلع گشته مهيّاى دفاع بودند، قرب دويست نفر از داوطلبان مقتول و مجروح گشته عروج بر شرفات قصر مقصود ميسر نگرديد، پس دوباره به عزم يورش مصمّم گشتند.» (استرآبادى،1370 ، ص297)

 مدّتى بعد نادرشاه به وسيله زادخان كه قبلاً از سرهنگان وى بود و چندى در نزد ميرحسين در قندهار به سر مى‏برد از اوضاع داخلى شهر قندهار و همچنين چگونگى حمله به اين شهر مطّلع شد. بنا به روايت محمّدكاظم: زادخان گفت: فدايت شوم، قلعه مذكوره را به هيچ وجه نمى‏توان گرفت، سواى اين كه مقرّر فرمايى كه در روز جمعه از بُرج دده يورش بدان حصار پراستوار برده، به تقريب اين كه در آن روز عموم سكنه آن ديار يوم جمعه به مسجد جامع مى‏روند و بروج حصار خالى مى‏ماند، سواى معدودى مفلوك چند كه از آنها كارى بر نمى‏آيد.» (مروى، 1369، ج2، ص542)

 نادرشاه پيشنهاد زادخان را پذيرفت و فرداى آن روز اُمراى سپاه را به حضور طلبيد و از آنان خواست تا از ميانِ قواى تحت فرمان خويش دسته‏هاى داوطلب تشكيل داده و به قلعه يورش برند و به هر صورتى كه هست قلعه را تسخير نمايند. پس از اين دستورِ نادر، از هر دسته هزار نفرى تعداد ده تا سى نفر داوطلب گشته، آماده نبرد شدند. نادر به اين دسته‏هاى داوطلب قول داد كه هرگاه قلعه قندهار را فتح نمايند هر كدام يك هزار نادرى (معادل پنجاه تومان) به علاوه سهمى از اموال و غنايم دريافت خواهند كرد و هرگاه بدون اخذ نتيجه باز گردند، سرشان را از بدن جدا ساخته و اجسادشان طعمه سگان و درندگان خواهد شد. پس از اين وعده و وعيدهاى نادر، گروهى از داوطلبان از كرده خود پشيمان شدند، ولى حدود سه هزار نفر افراد باقى مانده مجدّداً آمادگى خود را اعلام نمودند و در كنار اردوى نادرى توقّف و آماده حمله شدند. (ر.ك. مروى، همان، ج2، صص542-544؛ قدوسى، 1339، ص120)

ويلم فلور به نقل از روايات منابع هلندى از سوء قصد بختيارى‏ها و برخى از طرفداران سلسله صفوى به جان نادر و افشاى اين سوء قصد در حين محاصره قندهار خبر مى‏دهد. فلور در اين مورد مى‏نويسد: «... او  [نادرشاه] به راستى پادشاهى نادر بود زيرا به دشوارى مى‏شد او را يافت. نادر جاى ثابتى نداشت، حتى معلوم نبود شبها در كجا مى‏خوابد اين نامعلومى عمدى بود تا از سوء قصد به جان او جلوگيرى شود چنان كه در حين محاصره قندهار رخ داد و برخى از طرفداران سلسله صفوى و بختياريان به جان او سوء قصد كردند امّا لو رفتند». (ويلم فلور،  1368 ،صص82 و 81) اگر چنين گزارشى صحت داشته باشد، نشان دهنده خستگى زياد و ناخشنودى بختيارى‏ها از بى‏تحركى سپاه و محاصره طولانى (حدود يك سال) قندهار و همچنين وفادارى آنان به خاندان صفويه مى‏باشد و شايد هم از كينه بختيارى‏ها نسبت به پادشاه افشار به دليل يورش‏هاى پى‏درپى به كوهستان‏هاى بختيارى و قتل و اسارت و تبعيد آنان ناشى شده باشد.

 براساس روايت منابع محلّى، بختيارى‏هايى كه در قشون نادر بودند، متوجّه شدند كه كار فتح قندهار مشكل شده و نادر نيز تا اين قلعه را تسخير نكند، دست بردار نيست، بنابراين گرد هم جمع شده، هم پيمان شدند كه به شهر يورش برند و تا قندهار را به تصرّف خود در نياورده‏اند مراجعت ننمايند و سپس طبق سُنّت ايلى سگى را كشته به زير خاك نمودند، به اين معنى كه هر كس از جنگ يا حمله روبرگرداند، به جاى آن سگ باشد و يا روحش با آن سگ محشور شود. (ر.ك. سردار اسعد،1376 ، ص609؛ اوژن،1346 ، ج1، ص22؛ نيكزاد،1354، ص101)

 بعد از انعقاد اين پيمان، ميان بختيارى‏ها، بنا به گزارش محمّدكاظم مُلاّ آدينه- احتمال دارد نام واقعى اين شخص جمعه بوده باشد، چرا كه در حال حاضر نيز نام‏گذارى اسامى برخى از روزهاى هفته براى فرزندان در ميان بختيارى‏ها رايج مى‏باشد. ضمن اين كه مورّخ مروى نيز همه ‏جا روز جمعه را با كلمه آدينه بيان مى‏كند. و چون اين شخص فن نويسندگى نيز مى‏دانسته به مُلا آدينه معروف شده است. - نامى كه مستوفى و نويسنده آنان بود با جمعى ديگر از افراد اين طايفه به حضور نادر رفته و درخواست كردند تا پادشاه افشار اجازه حمله به بُرج دده را به بختيارى‏ها بدهد، «امير گيتى‏ستان، از تعهد مُلاّ آدينه تعجب نموده، فرمود كه: تو مردى مُلايى و نويسنده مى‏باشى چنين امر خطير پيشنهادِ خاطر بودن سروجان در معرض تلف  [نهادن] است و تو را به جنگ و جدال كارى نباشد. مُلاّ آدينه مزبور گفت: فدايت شوم، كار جهانيان به مُلاّ و نويسنده برپاست انشاءاللَّه تعالى دلاورى مرا ملاحظه خواهى فرمود. چون صاحبقران دوران [آن] مرد مردانه را مصمّم قتال و جدال ديد، به رخصت آن نيز فرمان داد.» (مروى،1369 ، ج2، ص544)

 چون شب جمعه دوّم ماه ذى‏الحجه سال 1150ه .ق./ 1737م. فرا رسيد، نادر به قواى داوطلب دستور داد تا در مواضع خود جاى گيرند و فرزندش نصراللَّه ميرزا را جانشين خود قرار داد، تا با طلوع آفتاب در ديوان‏خانه به حل و فصل امور مشغول شود و مقرّر نمود تا امام وردى قرخلو به‏ شيوه هر روز با مستوفيان و لشكرنويسان و دستگاه ادارى در حال رفت‏ و آمد و تحرّك باشند تا لشكريان افغانى و تايمنى و هزاره و بلوچ متوجّه غيبت نادر نشوند. و مقرّر نمود، حدود چهارهزار نفر بيل‏دار و چهارهزار نفر كلنگ‏دار هم در حوالى بُرج «چهل‏زينه» مخفى شوند تا پس از يورش سپاهيان به بُرج دده، آنها نيز به خراب نمودن ديوار قلعه مشغول شدند. سپس به فرماندهان نيروهاى مستقر در اردوگاه دستور داد تا به محض شنيدن صداى توپ قلعه كوب بدون درنگ نردبانهايى را كه براى بالا رفتن از ديوار قلعه همراه خود داشتند بر دوش كشيده و به سمت قلعه يورش برند. آنگاه خود نيز همراه دسته‏اى از جنگجويان با استفاده از تاريكى شب و به عزم فتح قلعه قندهار از اردوگاه خارج شد و در محل بُرج چهل‏ زينه توقّف نمود. (ر.ك. استرآبادى، 1370 ، ص298؛  مروى،1369 ، ج2، صص544-547)

 ميرزا مهدى‏خان، مورّخ عصرِ نادرى مى‏نويسد: «چون طايفه بختيارى در اوّل وهله داوطلب گشته كارى نساخته بودند، باز ايشان را به اين امر مأمور و سه چهار هزار نفر از دليران خونخوار و سربازان كارزار انتخاب كرده در شب دوّم ذى‏الحجه همراه برده در اطراف قلعه در بيغوله‏هاى سنگ و زواياى كوه و خفاياى حصار در كمين گذاشته و خود نيز آن شب در جانب بُرج چهل زينه در پناه كوه در جايى كه از نظر قلعه گيان مستور بود به انتظار صبح فيروز... توقّف نمودند.» (استرآبادى ،1370، صص298و297)

 فرداى آن روز (جمعه دوّم ذى‏الحجه سال 1150ه .ق./ 1737م.) ميرحسين افغان بى‏خبر از نقشه نادر براى هجوم به بُرج دده و تصرّف قندهار، دستور داد تا عموم ساكنان شهر به همراه جمع بسيارى از مدافعين قلعه در مسجد جامع اجتماع نموده و پس از برگزارى نماز جمعه به دعا و ثنا بپردازند. فرارسيد، بر طبق قرار قبلى، با شليك دو  قبضه تفنگ كه نشانه شروع حمله بود، قواى داوطلب بختيارى ناگاه از كمين‏گاه و موضع خود بيرون آمده و به سمت بُرج دده يورش بردند. مؤلف جهانگشاى نادرى مى‏نويسد  «در اوّل ظهر كه اعدا عصر دولت بى‏زوال را دم پسين بود، نماز ظهر را اداء استعانت از ايزد بى‏همتا كرده نخست از بُرج دده سورن انداخته شورش يورش در افكندند. چون سيبه از آن سمت به طايفه بختيارى تعلق داشت آن گروه را بخت يارى كرده قدم بر فراز سلم مقصود گذاشته بُرج را تصرّف كردند و از آنجا به جانب چهار بُرج هجوم‏آور گشته تا مستحفظان آنجا به خود مى‏پرداختند بيرق استيلا در آن مكان افراختند.» (استرآبادى، 1370، صص299 و298)

نخستين كسى كه خود را به بُرج دده رسانيد مُلاّ آدينه بختيارى بود. مورّخ مروى اين واقعه را چنين گزارش مى‏كند «اوّل كسى كه نردبان را بدان بُرج نصب نمود، و قدم مردانگى بدان نهاد مُلاّ آدينه مستوفى بختيارى بود كه چون شير خشم‏آلود، به يك دست تيغ برهنه و به دست ديگر سپر فراخ دامن بر سر كشيده، چون شاهين گرسنه خود را بر بالاى بروج گرفت.» (مروى، 1369 ، ج2، ص548)

 از طرف ديگر مدافعين قلعه كوشيدند تا با شليك گلوله و ريختن خاكستر و خار و خاشاك مانع از ورود بختيارى‏ها به داخل قلعه شوند ولى به دنبال بختيارى‏ها جمعى ديگر از جنگجويان افشار، قاجار، چشمگزك و مروى هم نردبانها را در جدار ديوار بُرج نهاده و به بالاى بُرج صعود كردند و با محافظين قلعه درگير شدند. نادر چون اوضاع را چنين ديد، بى‏درنگ دستور داد تا توپچيان به سمت بُرج قيتول آتش كنند. با شنيدن غرش توپهاى قلعه‏كوب براساس قرار قبلى، ناگهان حدود هشتاد هزار نفر از قواى نادر كه در اطراف قلعه قندهار مستقر بودند به سمت شهر هجوم بردند و در زير باران سنگ و گلوله و با زحمت فراوان خود را به بالاى حصار قلعه رساندند. محمّدكاظم شرح شجاعت و دلاورى ملاّ آدينه بختيارى را در هنگامه جنگ چنين بيان مى‏كند «امّا از آن جانب چون مُلاّ آدينه قدم در بُرج دده گذاشت، مستحفظين بُرج گلوله و خمپاره را آتش داده، به جانب آن نامدار افكندند. مُلاّ آدينه گلوله را به چابكى گرفته، به همان خانه بُرج افكند كه به يك دفعه آن گلوله تركيد و آن خانه را با موازى بيست نفر كه در آن بُرج بودند، برطرف گردانيد، و مُلاّ آدينه جستن نموده خود را بر فراز بُرج گرفته، و چند نفر افغان  [را] كه در روى جدار آن حصار بودند، به ضرب شمشير آبدار دو نيم نمود و متعاقب [آن] غازيان دوطلب [داوطلب] بالا آمده و از بُرج‏هاى ديگر جماعت افغان هجوم آورده بازار حرب التهاب يافت.»

 ميرحسين افغان چون صداى شليك توپ و تفنگ و فرياد و هياهو را شنيد از حمله قواى نادر به شهر مطّلع گرديد و بى‏درنگ بيست هزار نفر از قواى خود را به فرماندهى دوست‏ محمّدخان و صيدال‏خان به مقابله با سپاهيان نادر فرستاد، امّا نيروهاى افغان كارى از پيش نبرده و مجبور به عقب‏نشينى شدند. بنا به روايت ميرزا مهدى‏خان: افاغنه سه مرتبه به هيأت مجموعى به جانب چهار بُرج تهاجم گشته لازمه خيرگى به تقديم رسانيدند. امّا چون فوج فوج از جزايرچيان و تفنگچيان... به‏رسم كمك به دليران قلعه گير مى‏رسيد آن طايفه از چيره‏دستى جنود قاهره سركوب بليغى يافته روى برمى‏تافتند». (استرآبادى ، 1370،ص299؛ ر.ك. سردادور، 1354، صص494 و 493)

 يورش بزرگ سپاهيان نادرى مقاومت افغان‏ها را در هم شكست و بُرج‏هاى قلعه يكى پس از ديگرى به تصرّف قواى نادر درآمد، ميرحسين و همراهانش چون وضع را چنين ديدند از فرصت استفاده كرده و به بُرج قيتول كه در

سمت جنوبى قلعه قندهار و برفراز كوه بود پناه بردند. به دستور نادر توپهايى كه بر روى حصار و برجهاى قلعه مستقر شده بود، بُرج قيتول را زير آتش سنگين خود گرفتند. (ر.ك. استرآبادى ، ص300؛ مروى، 1369، ج2، ص549)

 ميرحسين پس از مشاهده اين وضع، بنا به روايت مؤلف عالم‏ آراى نادرى قصد داشت تا با طرح نقشه‏اى و با استفاده از تاريكى شب راه فرار در پيش گرفته و به هندوستان بگريزد، ولى با مخالفت سركردگان افغان روبرو شده و از انجام اين تصميم منصرف گرديد. (مروى، 1369، ج2، ص550)

فرداى آن روز ميرحسين كه ديگر اميدى براى گريز از دست لشكريانِ نادرى نداشت درصدد مُصالحه و تسليم برآمد و خواهر بزرگ خود زينب و جمعى از سركردگان و رؤساى غلجايى را به همراه پيشكش‏ها و هداياى بسيار به حضور نادر فرستاد و طلب بخشش نموده، امان خواست. بازن مى‏نويسد: زينب خواهر ميرحسين در حرمسراى نادرشاه بود و براى برادرش شفاعت كرد. (ر.ك. بازن، 1365 ، ص16)

 نادرشاه، ميرحسين و اعضاى خانواده‏اش و عموم افغان‏هاى قندهار را امان داد و روز ديگر ميرحسين و اعضاى خانواده‏اش به همراه سرداران و ريش‏سفيدان افغان در حالى كه شمشيرهايشان را به گردن آويخته بودند، به حضور نادر آمدند. به دستور نادر چشمان صيدال‏خان فرمانده كل قواى ميرحسين را از حدقه بيرون آوردند. ميرحسين افغان را به همراه خانواده‏اش بنا به روايت مروى به خوار، رى و شهريار و بنا به گفته ميرزا مهدى‏خان به مازندران تبعيد نمود تا در آنجا ساكن شوند. (ر.ك. استرآبادى،  ، ص300؛ مروى، 1369 ، ج2، ص551) بدين‏ ترتيب قلعه مستحكم قندهار پس از حدود سيزده ماه محاصره به تصرّف سپاه نادر درآمد.

 آنگاه نادر قواى داوطلب را احضار و به هر يك از آنها، از اموال و غنايم بى‏شمارى كه از فتح قندهار نصيبش شده بود، پاداش بخشيد. بنا به روايت محمّد كاظم مروى، نادر كيسه زر بسيار بزرگى كه سر آن را مسدود نموده بودند به مُلاّ آدينه بختيارى بخشيد، چون او كيسه را به محل استقرار خود حمل نمود و سر آن را گشود. «همگى آن زر سرخ بود و به عدد دو هزار اشرفى دو مثقال و نيمى از سكّه شاه جهان بود، ملاّ آدينه را از گشودن و ديدن آن زر سرخ حيرت دست داده، مجدّداً به حضور اقدس آمده چگونگى آن وجه را به پايه سرير عرش نظير عرض كرد. صاحبقران فرمود كه: هرگاه آن كيسه تمام جواهر قيمتى است، ما به تو ارزانى داشته‏ايم و مضاعف آن كيسه‏اى زر سفيد كه پنجاه تومان بود، عطا فرمود و هر يك از نامداران و دلاوران را به نوازشات شاهانه مفتخر و سرافراز گردانيد.» (محمّد كاظم مروى، 1369 ، ج2، ص550)

 ويلم فلور نيز در اين مورد مى‏نويسد: «نادر دستِ سپاهيانش را كه توسّط بختياريان رهبرى مى‏شدند در قندهار بازگذاشت. بختياريان حمله نهايى را انجام داده بودند و اينك نيز بهترين سهم غنايم را دريافت مى‏داشتند.» (ويلم فلور، 1368،ص83؛ ر.ك. افراسيابى،  1370 ، صص412-416؛ شميم،  1373 ، ص49) ديترامان نيز از رشادت بختيارى‏ها در فتح قندهار گزارش مى‏دهد و مى‏نويسد: «بعد از پيروزى، حاتمى‏خان [فرمانده بختيارى‏ها در حمله به قندهار] به سمت والى كشمير منصوب شد. از طايفه مال احمدى حدود 750 خانوار در كنار طايفه ميان خيل، 700 تا 800 خانوار در دَرن‏بند و 500 خانوار در مرخا ساكن شدند. از اين جمعيت، خانوارهاى بسيارى بعد از مرگ نادر به موطن قبلى خويش مراجعت كردند.». (ديترامان، 1367 ، ص72)

 سپس نادر اهالى قندهار را به شهر نادرآباد - كه به هنگام محاصره قندهار و در محل سرخ‏شهر بنا شده بود - كوچانيد و اين شهر را كُرسى‏نشين ايالت قندهار اعلام كرد و دستور داد تا قلعه قندهار را كه مدّتها باعث زحمت و سرگردانى او شده بود با خاك يكسان كنند. ولى از آنجا كه قندهار دژى بسيار نيرومند يا حصارها و بُرج و باروى مستحكم بود اين فرمان چنان كه بايد جامه عمل نپوشيد و بخش هايى از شهر همچنان باقى ماند.(ر.ك. لكهارت، 1357، ص164؛ صنعتى‏زاده، 1339 ، ص359؛ سردادور، 1354 ، ص494)

 ميرزا مهدى‏خان در مورد علّت اقدام نادر در تخريب قندهار مى‏نويسد «... قلعه قندهار را كه سمت غربى آن در فراز كوه لكى واقع و فى‏الحقيقه در نحوست اساس و تثليت بنا لكه رخسار ديار و امصار بود به حكم والا ويران و با خاك تيره يكسان ساخته، همان نادرآباد را دارالملك و مقرّ حكومت حُكّام ساختند...» (استرآبادى،1370، صص301و300)

 لكهارت در مورد اهميّت فتح قندهار مى‏نويسد «با تصرّف قندهار، نادر نه تنها لكه شكستى را كه شانزده سال پيش غلجاييان به فرماندهى محمود افغان بر ايرانيان وارد ساخته بودند به كلّى پاك كرد بلكه وظيفه خويش را در استرداد اراضى از دست‏رفته ايران با موفقيت انجام داد.» (لكهارت،1357 ، ص165)

 دكتر شعبانى نيز تصرّف قندهار را از ميان برخاستن آخرين نقطه مقاومت در برابر تجديد عظمت ايران و رسانيدن آن به مرزهاى طبيعى فلات ايران مى‏داند.(ر.ك. شعبانى، 1356، ص196)

 نادر سپس حكومت ايالت قندهار را به عبدالغنى‏خان ابدالى كه بنا به اظهار استرآبادى « سالك طريق اخلاص‏ورزى و خدمت‏سگالى بود» واگذار كرد. (استرآبادى، 1370، ص301)

 پس از سقوطِ قندهار پادشاه افشار حدود دو ماه در نادرآباد توقّف كرد و در طى اين مدّت مشغول تهيه نقشه و فراهم كردن مقدمات لشكركشى به هندوستان بود.

 نقش بختيارى‏ها در تصرّف قندهار آن چنان برجسته است كه در فتح‏ نامه‏اى كه توسّط نادر خطاب به برادرش ابراهيم‏خان، در مورد فتح قندهار صادر گرديده به صورتى آشكار به آن اشاره شده است:

 فتح‏نامه قندهار

اعوذباللَّه تعالى

    فرمان همايون شد   

 آن كه عالى‏جاه رفيع جايگاه، اخويم محمّد ابراهيم‏خان، سپهسالار عظيم‏الاقتدار آذربايجان و حاكم دارالسلطنه تبريز به الطاف گوناگون شاهى معزز و مباهى بوده، بداند كه للَّه الحمد از روزى كه ابواب دارالقرار اين دولت نادره به كليد عنايات سبحانى بر روى روزگار نواب همايون ما گشاده شد، به هر طرف كه سمند عزم خسروانه ما جلوه‏گر گشت اگر دريا بود صحرا آسا خاك در چشمش انباشتيم و به هر جانب كه صرصر همّت شاهانه ما روى نمود اگر كوه بود چون كاه از پيش پا برداشتيم و در اين اوان فيروزى توأمان كه امتداد ايّام محاصره قلعه قندهار به يك سال كامل رسيد، اولاً بنابر امتثال امر شريف ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة النحل،126]، افاغنه مقهوره قندهار را به شاهراه اطاعت دعوت نموديم، چون آن طايفه به مقتضاى وظنوانهم ما نعتهم حصونهم [الحشر،2] به متانت بروج و استحكام قلعه كه سر رفعت بر چرخ ذات البروج مى‏زد مغرور بنا به كثرت غله و ذخائر وعدت خود كه در جنب شير شكاران حكم فوج ذيات و زربه غراب داشتند دل بسته شرو شور بر پا كرده و سر از وادى انقياد و تسليم دور كشيدند. همّت گيتى‏گشاى ما به تسخير قلعه مقصور و نخست فوجى از غازيان را مأمور به يورش و تسخير بُرج سنگين و ساير بروجى كه بر فراز كوه در جانب بُرج دده واقع بود ساخته بعد از تصرّف بُرج مزبور، توپ و خمپاره را بر خرمن هستى قلعگيان كصيب من السماء و فيه ظلمات و الرعد و البرق [البقره،18] آتش‏فشان ساخته، به فاصله پانزده روز از تصرّف بروج مذكور، روز دوشنبه سيم شهر حال در اوّل ظهر كه اعداى عصر دولت بى‏زوال را دم واپسين بود، دليران اژدر در و بهادران غضنفر فررا از اطراف كوه و قلعه مأمور به يورش نموده چون توپهاى قلعه‏كوب رخنه در بنيان بُرج مشهور به دده انداخته محافظت آن سمت به جماعت بختيارى تعلّق داشت. آن طايفه را بخت يارى و عون [الهى] مددكارى و از ساير غازيان پيشدستى كرده بُرج دده را از تصرّف قلعه‏گيان بيرون و به‏عون عنايت قادر ذوالمنن و به‏پايمردى تلاش و مردانگى هجوم‏آور گشته دروازه‏هاى قلعه را مفتوح و كل قلعه قندهار را به‏تصرّف درآوردند. چون خبر بهجت‏پرور موجب سرور هواخواهان اين دولت روزافزون خواهد شد و پيوسته چشم به‏راه وصول اخبار تازه و گوش بر آوازه فتوحات دلپذير مى‏باشند، لهذا عمدت الاعيان صفى‏ياربيك افشار يساول صحبت را براى ابلاغ اين مژده فرح‏بخش روانه فرموديم از وقوع اين گونه فتوحات نثار مژده لوق رسمى مى‏باشد. وليكن چون اهل هر ولايت مژده لوق اين فتح را كه عبارت از وجه مدد خرج سه ساله بوده باشد، پيش از وقت به جان منت داشته‏اند، مى‏بايد، به وصول رقم اشرف، مبلغ دوازده تومان وجه نقد يك دست خلعت به حامل رقم از عين المال داده و سواى آن وجه به علّت مژدگانى و نثار به مومى‏اليه واحدى ندهند. حكم اشرف را سواد كرده به همگى ولايات آذربايجان بفرستند كه ايشان را در اين فتح استحضار و نقاره شادكامى را به نوازش در آورده از الطاف روزافزون الهى استبشار حاصل گردد. والسلام» (استرآبادى، 1370، صص303-305؛ به نقل از نوايى، 1368 ، صص446-448)

 همچنين نادر قبل از لشكركشى به هندوستان در فتح‏نامه‏اى كه خطاب به پسرش رضاقلى ميرزا نوشته به ‏صراحت به نقش بختيارى‏ها در تصرّف قلعه قندهار اشاره كرده است:

فتح‏نامه نادرشاه به پسرش رضاقلى ميرزا

بداند كه در اين اوان فيروزى توأمان كه نواب همايون ما را عزيمت و اراده تسخير ممالك هندوستان بهشت ‏مكان به خاطر دريا مقاطر رسيده‏ بود، بعد از آن مدّت هيجده‏ ماه قلعه قندهار را كه سر به كهكشان فلك رسانيده بود محاصره نموده بوديم به‏ جان‏فشانى سپاه ايل بختيارى قلعه مذكور را كه سر به كهكشان فلك رسانيده بود به تصرّف اولياى دولت قاهره ما در آمد، بُرج و باره او را خراب نموده، حسين افغان قليجائى  [غلجايى] را دستگير نموده و مكحول كرده، روانه مازندران فرموديم.» (ر.ك .شعبانى، 1356 ، ص102)

 به نظر مى‏رسد نقش بسيار مؤثر و شجاعت و تهوّر بختيارى‏ها در فتح قندهار بعد از يك محاصره طولانى و خسته‏كننده، بازتاب وسيعى در ميان سپاهيان نادرى داشته است. چنان‏كه اسباب دلگيرى و ناخشنودى نادر را فراهم آورده كه چرا همه، افتخار اين پيروزى را مديون بختيارى‏ها مى‏دانند. اگر چه برخى از منابع محلّى علّت دلتنگى نادر را به اين دليل مى‏دانند كه او مى‏خواسته فتح قندهار مستقيماً به دست خودش انجام گرفته باشد و يا ميل داشت كه لااقل بختيارى‏ها به امر و دستور او به قلعه حمله كرده باشند. امّا پذيرش اين نكته كه حمله بختيارى‏ها بدون اطلاع نادر صورت گرفته باشد معقول به نظر نمى‏رسد. در هر حال بنا به اظهار منابع محلّى، ميرزا مهدى‏خان استرآبادى منشى مخصوص نادر براى رفع اين كدورت و خشنود ساختن نادرشاه اين دو بيت شعر را سرود، تا اين فتح و پيروزى را به پادشاه افشار نسبت دهد:

 «تو مپندار بختيارى كرد

حق مدد كرد و بخت يارى كرد

 شاه ايران و نادر دوران

خاك بر فرق قندهارى كرد»

(ر.ك. اوژن،  ، ص22) - در حالى كه سردار اسعد در تاريخ بختيارى، صفحه610 و نيكزاد در شناخت سرزمين بختيارى، صفحه103؛ اين دو بيت شعر را به‏صورت زير ثبت نموده‏اند:

 «همه گويند بختيارى كرد

بخت بيدار بود و يارى كرد

 شاه ايران و نادر دوران

خاك بر چشم قندهارى كرد»

    لازم به ذكر است در كتابهاى تاريخ جهانگشاى نادرى و دُرّه نادره دو اثر برجسته ميرزامهدى‏خان استرآبادى چنين اشعارى مشاهده نشد.

 خاطره جنگ قندهار با همه مشكلات و سختي هاى آن، پس از گذشت قرنها همچنان در اذهان مردم منطقه باقى مانده است. چنان كه هرگاه كسى براى انجام كارى و يا رفتن به جايى، مقدمات و تداركات زيادى را فراهم كند، يا عازم سفر پرخطرى باشد، مى‏گويند: «مگر به سفر قندهار مى‏روى» سفر قندهار به خاطر مصائب آن گاهى به مفهوم «سفر مرگ» يا سفر بدون بازگشت است.

 منابع محفوظ است